اندر احوالات ترم اول
وقتى فهميديم بالاخره بعد از كلى مشقت و شبزندهدارى و به زور چاى و قهوه و... قبول شديم، كلاهمون را انداختيم آسمون هفتم و ديديم كه ديگه بايد كمكم بار سفر رو ببنيديم و راهى مشهد بشيم. هنوز پامون به اولين خيابون نرسيده بود كه بهمون گفتند: بهبه! دانشجو هستيد ديگه، نه؟ خب... و هر دفعه، 3 برابر كرايه معمول رو ازمون گرفتند؛ به بهانهاين كه وقتى درستون تموم شه، پولدار مىشين... خلاصه بعد از كلى طى طريق، به محل ثبتنام رسيديم و تازه اون جا بود كه فهميديم نه راه پس داريم و نه راه پيش.
تازه مىخواستيم با مسئولان محترم ثبتنام سلام عليك كنيم كه ديديم گفتن شبانهاى؛ هنوز پول واريز نكردى؟ بدو برو بانك! براى گرفتن هر امضا از مسئول يك قسمت هم بايد صبر مىكرديم تا وقت ناهار و نماز و چاى و خواب قيلولهشان سپرى شود. از اين مسائل كه بگذريم، تازه مىرسيم سر مسائل اصلى و معيشتى، يعنى همان اسكان در خوابگاه و اين گونه بود كه گذر ما به امور دانشجويى افتاد كه آن ميرزاى زيرك خوابگاهها چماقى از شبانه بودن ساخت و دم به دم بر سر و پيكر نحيف دانشجويان فرود مىآورد كه شبانه را چه به خوابگاه و در اين ميان از ما اصرار و از او انكار و بدتر از همه، صحنه مظلوميت و غريبى دانشجويان ترم 1 كاردانى بود كه وحشتزده و متحير به اين قضايا مىنگريستند و از آن جا كه چون چشمه كوچك اصرار نمايد در سنگ بزرگى نفوذ مىكند، بعد از چند روز، اين مشكل هم با استعانت خداوندگار دانشجويان، به طرق مختلف رفع شد؛ البته فقط در حدى كه دانشجويى كنار خيابان نخوابد وگرنه از امكانات رفاهى خوابگاهها كه مرغان هوا در حال گريه و افغان بودند.
بعد از اين مسائل، گمان كرديم كه ديگر مشكلات تمام شده و انشاءالله قرار است كه بالاخره دانشجو شويم و سر كلاس برويم. روز اول، جمعيت كثيرى در راهرو ديده شدند كه گمان كرديم دانشجويان 2 يا 3 رشته مختلف هستند؛ اما وقتى تشكيل كلاس را ديديم، فهميديم كه اى دل غافل! همه آن دانشجويان، همكلاسىهاى خودمان هستند و طبيعتاً اين جمعيت كثير، از ظرفيت كلاسها بيشتر بود و نتيجه اين كه نه تنها راندمان علمى ما پايينتر مىآمد، بلكه در هر كلاسى، حداقل 45 دقيقه وقت صرف مىشد تا بچهها جابهجا شوند و هركدام صندلى به دست وارد كلاس شوند. تصور كنيد قضيه چقدر جالب خواهد شد؛ وقتى اين جمعيت كثير بخواهند به آزمايشگاه بروند يا خداى نكرده، واحد عملى ديگرى برايشان ارائه شود. آن گاه است كه با امكاناتى كه حتى براى يك چهارم اين جمعيت كافى نيست، بايد خودتان را قلقلك بدهيد و يا دست به دامن روشهاى خنده درمانى شويد تا مبادا وسط كلاس از شدت وخامت اوضاع صداى گريهتان بلند شود.
برنامههاى كلاسى هم آن قدر منظم بود كه چشمتان روز بد نبيند؛ همان اولين كلاس هم به جاى كلاس مربوط، در آمفى تئاتر برگزار شد و راست گفتهاند كه «خشت اول چون نهد معمار كج، تا ثريا مىرود ديوار كج». و اين بود كه همچنان تا روزهاى آخر، ترم كلاسها جابهجا مىشد؛ البته دانشجويان كه حق اعتراض نداشتند و عادت كرده بودند؛ اما كاسه صبر استادان هم لبريز شد. گفتم استاد و داغ دلم تازه شد؛ چه بگويم كه جلسات اول هنوز خودشان را معرفى نكرده بودند كه هر كدام 3-2 كنفرانس و تحقيق و مقاله به دانشجويان سپردند كه مبادا غير از كتابخانه، وقت خويش را جاى ديگرى سپرى كنند و همه استادان اعم از اين كه موضوع تدريس اختصاصى باشد يا عمومى، هيچ مقالهاى را به فارسى نمىپذيرفتند و حتماً بايد مطلب اينترنتى باشد و اين به ويژه بر دانشجويان دور از وطن كه از رايانه و اينترنت مهجور بودند، بس گران بود و خلاصه وقتى فهميدند كه بايد تن به تحقيق و تفحص بسپارند، به كتابخانه هجوم بردند تا خود را در بحر علم غوطهور سازند؛ اما ديدند كه اى دل غافل! آن جا هم مثل بقيه جاهاى دانشكده، خوب تجهيزشده! يا كتاب مورد نظر موجود نيست يا اين كه كتابهايى چند كه از عهد بوعلىسينا به يادگار مانده در دست ترم بالايىها يادگارى مانده است؛ اما دانشجويان سختكوش، اين بار دست از تلاش برنداشتند و با خود انديشيدند كه شايد تكنولوژى پيشرفته، بتواند مشكل آنها را آسان سازد و اين بار، همگى دست به دامان رايانه شدند؛ اما تازه فهميدند كه اگر دردشان يكى بود، دوتا شد. يك كامپيوتر وصل به شبكه و البته مسئولان مسلط به زبان انگليسى از يك طرف و Connect نشدن و ضعيف بودن Server از طرف ديگر، باعث چنان همهمه و غوغايى در اتاق اينترنت شده بود كه مثال زدنى بود.
در ترم اول، چيزهاى ديگرى مهم بود كه بسيار جلب توجه مىكرد؛ عوض كردن ساعت كلاسها توسط استادان محترم، تشكيل كلاسهاى فوقالعاده به اندازه دو برابر واحد درسى ارائه شده، واحدهاى عمومى حجيم، برنامههاى نامنظم آموزش، ناهار نخوردن در سه روز از هفته، 5 روز هفته را تا ساعت هشت شب در كلاس سپرى كردن و...، همه و همه تمهيداتى بودند كه انديشيده شدند تا دانشجويان، تمام وقت خود را بدون هيچ ثمرهاى، فقط در كلاس، كتابخانه و خوابگاه بگذرانند. راستى تا فراموش نكردهام، بگويم كه نشريههاى مختلف، جلوى در ورودىهم براى خودشان عالمى داشتند؛ مخصوصاً وقتى كه به علت محتواى پربارشان، به عنوان زيرانداز و يا زير ديگى استفاده مىشدند.
در پايان از حال نمايندگان بينوا هم نبايد غافل بود كه به علت دويدنهاى مداوم براى منظم كردن برنامههاى آموزش و بقيه امور، تا آخر ترم 4-3 جفت كفش پاره كردند و دوستانه پيشنهاد مىكنيم كه اگر خيال نماينده شدن داريد، يك كفش آهنى درجه يك سفارش دهيد.
كلام آخر اين كه اميدواريم نامههاى صندوقهاى انتقادات و پيشنهادات و همين طور مراجعههاى مستمر ومداوم به آموزش و گفتمان با مسئولان امر، بازتاب ويژه و خوشايندى در برنامهريزى ترم جديد داشته باشد؛ تا ببينيم.
تازه مىخواستيم با مسئولان محترم ثبتنام سلام عليك كنيم كه ديديم گفتن شبانهاى؛ هنوز پول واريز نكردى؟ بدو برو بانك! براى گرفتن هر امضا از مسئول يك قسمت هم بايد صبر مىكرديم تا وقت ناهار و نماز و چاى و خواب قيلولهشان سپرى شود. از اين مسائل كه بگذريم، تازه مىرسيم سر مسائل اصلى و معيشتى، يعنى همان اسكان در خوابگاه و اين گونه بود كه گذر ما به امور دانشجويى افتاد كه آن ميرزاى زيرك خوابگاهها چماقى از شبانه بودن ساخت و دم به دم بر سر و پيكر نحيف دانشجويان فرود مىآورد كه شبانه را چه به خوابگاه و در اين ميان از ما اصرار و از او انكار و بدتر از همه، صحنه مظلوميت و غريبى دانشجويان ترم 1 كاردانى بود كه وحشتزده و متحير به اين قضايا مىنگريستند و از آن جا كه چون چشمه كوچك اصرار نمايد در سنگ بزرگى نفوذ مىكند، بعد از چند روز، اين مشكل هم با استعانت خداوندگار دانشجويان، به طرق مختلف رفع شد؛ البته فقط در حدى كه دانشجويى كنار خيابان نخوابد وگرنه از امكانات رفاهى خوابگاهها كه مرغان هوا در حال گريه و افغان بودند.
بعد از اين مسائل، گمان كرديم كه ديگر مشكلات تمام شده و انشاءالله قرار است كه بالاخره دانشجو شويم و سر كلاس برويم. روز اول، جمعيت كثيرى در راهرو ديده شدند كه گمان كرديم دانشجويان 2 يا 3 رشته مختلف هستند؛ اما وقتى تشكيل كلاس را ديديم، فهميديم كه اى دل غافل! همه آن دانشجويان، همكلاسىهاى خودمان هستند و طبيعتاً اين جمعيت كثير، از ظرفيت كلاسها بيشتر بود و نتيجه اين كه نه تنها راندمان علمى ما پايينتر مىآمد، بلكه در هر كلاسى، حداقل 45 دقيقه وقت صرف مىشد تا بچهها جابهجا شوند و هركدام صندلى به دست وارد كلاس شوند. تصور كنيد قضيه چقدر جالب خواهد شد؛ وقتى اين جمعيت كثير بخواهند به آزمايشگاه بروند يا خداى نكرده، واحد عملى ديگرى برايشان ارائه شود. آن گاه است كه با امكاناتى كه حتى براى يك چهارم اين جمعيت كافى نيست، بايد خودتان را قلقلك بدهيد و يا دست به دامن روشهاى خنده درمانى شويد تا مبادا وسط كلاس از شدت وخامت اوضاع صداى گريهتان بلند شود.
برنامههاى كلاسى هم آن قدر منظم بود كه چشمتان روز بد نبيند؛ همان اولين كلاس هم به جاى كلاس مربوط، در آمفى تئاتر برگزار شد و راست گفتهاند كه «خشت اول چون نهد معمار كج، تا ثريا مىرود ديوار كج». و اين بود كه همچنان تا روزهاى آخر، ترم كلاسها جابهجا مىشد؛ البته دانشجويان كه حق اعتراض نداشتند و عادت كرده بودند؛ اما كاسه صبر استادان هم لبريز شد. گفتم استاد و داغ دلم تازه شد؛ چه بگويم كه جلسات اول هنوز خودشان را معرفى نكرده بودند كه هر كدام 3-2 كنفرانس و تحقيق و مقاله به دانشجويان سپردند كه مبادا غير از كتابخانه، وقت خويش را جاى ديگرى سپرى كنند و همه استادان اعم از اين كه موضوع تدريس اختصاصى باشد يا عمومى، هيچ مقالهاى را به فارسى نمىپذيرفتند و حتماً بايد مطلب اينترنتى باشد و اين به ويژه بر دانشجويان دور از وطن كه از رايانه و اينترنت مهجور بودند، بس گران بود و خلاصه وقتى فهميدند كه بايد تن به تحقيق و تفحص بسپارند، به كتابخانه هجوم بردند تا خود را در بحر علم غوطهور سازند؛ اما ديدند كه اى دل غافل! آن جا هم مثل بقيه جاهاى دانشكده، خوب تجهيزشده! يا كتاب مورد نظر موجود نيست يا اين كه كتابهايى چند كه از عهد بوعلىسينا به يادگار مانده در دست ترم بالايىها يادگارى مانده است؛ اما دانشجويان سختكوش، اين بار دست از تلاش برنداشتند و با خود انديشيدند كه شايد تكنولوژى پيشرفته، بتواند مشكل آنها را آسان سازد و اين بار، همگى دست به دامان رايانه شدند؛ اما تازه فهميدند كه اگر دردشان يكى بود، دوتا شد. يك كامپيوتر وصل به شبكه و البته مسئولان مسلط به زبان انگليسى از يك طرف و Connect نشدن و ضعيف بودن Server از طرف ديگر، باعث چنان همهمه و غوغايى در اتاق اينترنت شده بود كه مثال زدنى بود.
در ترم اول، چيزهاى ديگرى مهم بود كه بسيار جلب توجه مىكرد؛ عوض كردن ساعت كلاسها توسط استادان محترم، تشكيل كلاسهاى فوقالعاده به اندازه دو برابر واحد درسى ارائه شده، واحدهاى عمومى حجيم، برنامههاى نامنظم آموزش، ناهار نخوردن در سه روز از هفته، 5 روز هفته را تا ساعت هشت شب در كلاس سپرى كردن و...، همه و همه تمهيداتى بودند كه انديشيده شدند تا دانشجويان، تمام وقت خود را بدون هيچ ثمرهاى، فقط در كلاس، كتابخانه و خوابگاه بگذرانند. راستى تا فراموش نكردهام، بگويم كه نشريههاى مختلف، جلوى در ورودىهم براى خودشان عالمى داشتند؛ مخصوصاً وقتى كه به علت محتواى پربارشان، به عنوان زيرانداز و يا زير ديگى استفاده مىشدند.
در پايان از حال نمايندگان بينوا هم نبايد غافل بود كه به علت دويدنهاى مداوم براى منظم كردن برنامههاى آموزش و بقيه امور، تا آخر ترم 4-3 جفت كفش پاره كردند و دوستانه پيشنهاد مىكنيم كه اگر خيال نماينده شدن داريد، يك كفش آهنى درجه يك سفارش دهيد.
كلام آخر اين كه اميدواريم نامههاى صندوقهاى انتقادات و پيشنهادات و همين طور مراجعههاى مستمر ومداوم به آموزش و گفتمان با مسئولان امر، بازتاب ويژه و خوشايندى در برنامهريزى ترم جديد داشته باشد؛ تا ببينيم.
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم مرداد ۱۳۸۶ ساعت 6:57 PM توسط سید هادی موسوی
|
وبلاگ فارغ التحصیلان IT 84 دانشگاه بیرجند