بعد از یه مدتی که دیدیم دیگه کار داره به جاهایه باریک میکشه ییهو چشم افتاد به پسرکی که چند ستون اون ور تر از جماعت نشسته بود. پسرکی که فکر کنم بزرگترین غم زندگیش این بود که نوک مداد رنگیش بشکنه!! خوشحال نشسته بود با فراغ بال یا به قول حسین با سر دل گشاد داشت جواد یساری گوش می کرد. انگار با قوانین دنیای ما بیگانه بود. خلاصه حال خوشی داشت. یهو پیرمرد خادم مسجدو دیدم . این خادم دلسوخته چنان چاق بود که به قول پدربزرگم وقتی راه میرفت " نافش ور زمین کشال می خورد.!!(1) " در اون لحظه دیدم همان پیر فوق الذکر با سرعتی خیره کننده گیشدو گیشدو داره به سمت اون " کودک ده ساله ی شهر " می ره . پیرمرد وقتی فاصله ی 10 متری جماعت با کودکو در 0.643 هزارم ثانیه طی کرد و به اون بچه رسید خودشو به یاد دوران جنگ که رو نارنجکای دشمن مینداخت تا سایر رزمندگان نترکند روی اون نارنجک تهاجم فرهنگی دشمن که همانا موبایل بچه بود انداخت. ناگهان صدا قطع شد و همه جا رو سکوت سردی فراگرفت و من که از دیدن اون تصاویر رسماً زده بودم زیر خنده و قاه قاه می خندیدم بد جوری صدام تابلو شد. یه نگاهی به پیرمرد بغلیم کردم و اونم یک نگاه عاقل اندر سفیه و صالح اندر طالحی کرد که من یخ زدم از سردیه نگاهش!! و چنان احساس شرمندگی به من مستولی شد که می خواستم بگم حاجی جون بخدا سهراب گفته : " و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت!!" ما یه کرمیتی کردیم تو به کرمت ببخش. 

برگردیم سراغ پیرمرده که اون لحظه بصورت دمر روی موبایل بچه افتاده بود و اون لایه های چربی اشباع شده ی شکمش مثل عایق صدا عمل کرده بود و هیچ صدایی از گوشی معهود عمراً در نمی اومد. بچه چرتش پاره شده بود و دیگه نمی خندید و بدجوری کپ کرده بود. در همون حالت خادم برگشت به سمت بچه و با لهجه ی غلیظ گنابادی " اور یک دشمم چرب ودادی (1)" و نعره ای زد که فکر کنم بچه شنواییشو از دست داد. من دقت کردم دیدم گنجیشکا و چغوکای روی سقف مسجد که تا قبل از اون حرکت انقلابی خادم داشتن با اون نوای طرب انگیز به حرکات موزون می پرداختن و جیک جیک مستونشون بود هنوزم دارن می رقصن و می خونن .فکری شدم با خودم گفتم اینا الان دیگه چرا این حالت شیطانیو دارن که پس از غور و غوص بسیار در بحر تفکر بالاخره به این نتیجه رسیدم که شکم اون خادم مثل یک فیلتر بالاگذر عمل کرده فرکانسایه مربوط به شنوایی انسانو فیلتر کرده – اونجا بود که فهمیدم چرا بیشتر خادمین مسجد شکمای گنده ای دارن!! - و خوب می دونین که چغوکا و موسی کوتقی ها محدوده ی شنواییشون با ما فرق می کنه.!! حتی من خودم بعینه دیدم چندتا ازاون پرنده ها از شدت سرمستی و خوشحالی – وشایدم تحت تاثیر چرخش پنکه سقفی - خودشونو پرت کردن وسط پنکه سقفیه مسجد که مثلاً یه هلیکوپتریه تکمیل زده باشن که متاسفانه 1000 تیکه شدن!! – خوب 400- 500 سال بود یه همچو نوایی نشنیده بودن من که بهشون حق می دم !! –

خلاصه من که با اون خنده ی کذاییم می ترسیدم اون پیرمرد موصوف استخونای خشکشو تو بدنم فرو کنه رفتم  و خودمو به اولین کافی نت رسوندم و اون آهنگ جواد یساریو از زیر سنگ دانلود کردم. و به همراه اون آهنگ که منو به یاد دوران teenager ایم مینداخت و همنوا با "پرمرغان اساطیر"ی خیابان شوریده به سمت خانه رهسپار شدیم در حالیکه می خواندیم : اومدی اما دیدم دست تو سرده / گفتی اون روزها دیگه برنمی گرده ....
والسلام علیکم و رحمه الله والآپرکات(3) در دهان شیطان بی تربیت بد دهن بد بو!! 

1 - کشیده می شد

2- دشنام چربی به او داد.

3- یکی از فنون رشته ی مشت زنی